امتداد بی انتها (زن در یک پلان)
؟!یک سوال و لحظه ای درنگ!؟
جوابی نخواهم داد و می خواهم تو، خودِ تو به آن بیندیشی
کدام یک هویت زن را همان گونه که هست تعریف می نماید:
فمینیست؟! زن زندگی آزادی؟! زن در باور الهی و دینی؟!
کدام حقیقت است و کدام سراب؟!
در دنیا حقوق زن گاهی اوقات با واژه فمینیسیت پیوند خورده.
با نگاه دینی (دین به معنای واقعی کلمه) به تاریخ زندگی زنان مسلمان و زنان اهل ایمان، می توان هویت و حق واقعی زن را نظاره کرد …
آنچه تفکرات فمینیستی یا تفکر زن زندگی آزادی به دنبال آن هستند؛ سرابی بیش نیست …
خواهر خورشید
امتداد بی انتها
آسمان محزون گشته و در حزن بنت موسیبنجعفر(سلاماللهعلیه) غمبار شده است.
صفحه صاف و آینهوارِ آسمان با ستارههای چشمک زن و پرفروغش صفحه تاریخ را مقابلت مجسّم میکند؛ گویی چشم دوخته ای به پرده سینما و وسعت تاریخ را از لنز دوربین نظاره میکنی. مادری را میبینی که با قدم های آهسته و پُرامید به رود نیل نزدیک می شود و میوه ی قلبش را به آب می سپارد. آنچه وجودش را آرامش میدهد، یقین و باورش به خداوند است که اگر جز این بود کدام مادر ثمره ی وجودش را این چنین رها میکند.
رودخانهی زمان سپری میشود و به حضرت آسیه(سلاماللهعلیها) میرسی. آن زمان که میخهای شکنجهی فرعون، جسمش را می آزُرد و آسیه به جای ناله و فریاد، خطاب به پروردگارش فرمود: خداوندا خانهای در بهشت نزد خودت برایم بنا کن. دوباره در جستجوی تعریفی از حقیقت وجود زن، زمان را دنبال میکنی و در گوشهای از زمانه حضرت مریم(سلاماللهعلیها) میبینی؛ بانویی که خداوند او را برگزید تا محلِّ یکی از بهترین فرستادگانش شود و تا جهان باقی است تمامی انسانها، فرستادهی خدا را با نام مادرش یعنی با نام یک زن میشناسند؛ (عیسیبن مریم).
صحنهها و نماها روی پردهی سینما یک به یک پیش میرود و به حضرت خدیجه(سلاماللهعلیها) میرسی. خدیجه را نظاره میکنی که با همه ثروت و مکنتِ خود، دلدادهی اخلاق و منش جوانی می شود و همهی آنچه را دارد در راه باور و ایمانش می دهد و خداوند هدیه دلدادگی اش را نور حضرت فاطمه(سلاماللهعلیها) قرار میدهد. فاطمهای که در دفاع از حریم ولایت، شبانه دست دو فرزندش امام حسن(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) را میگیرد و به خانهی انصار و مهاجرین میرود تا قلب ها و اندیشههای خفته شان را بیدار کند.
توقف میکنی و به یکباره صحنه عوض می شود و خود را میانهی صحرای داغ و سوزان کربلا میبینی و زینبی که راه مادر را در دفاع از ولایت پیش میگیرد و با تمام شجاعت و ابهّت در کاخ یزید خطابه میگوید.
از شام و کاخ یزید بیرون میآیی و رودخانهی زمان را باز سپری میکنی، جلوتر میروی و در کوچههای مدینه قرار میگیری. گروهی از شیعیان مقابل خانهای ایستادهاند و در انتظار کسی هستند. درب خانه باز میگردد و سخنانی بین اهل خانه و چند نفر از شیعیان ردّ و بدل میگردد و بعد درب خانه بسته میشود. از همهمهای که میان افراد پیچیده، معلوم است آنچه به طلب آن آمده بودند، نیافتهاند. مردان همچنان در حال صحبت با یکدیگر هستند که درب خانه دوباره باز می شود و مردی بیرون میآید و چیزی میگوید. یکی از شیعیان کاغذهایی را که به دست دارد به آن مرد میدهد و سپس به راه میافتند و از مقابل خانه پراکنده میشوند.
قرار بعدی برای گرفتن جوابِ سوالاتی که پرسیدهاند، فرداست. شب چهرهی سیاه و آرامشش را به روشنایی روز میسپارد و دوباره به همان کوچه میروی. درب خانه باز میشود و جوابها در دست شیعیان قرار میگیرد، هنوز حضرت موسیبنجعفر(علیهالسلام) به خانه نیامده است. همراه با جمعیت شیعیان راه میافتی و آنچه نظرت را جلب میکند چهرههایی است که کمی رنگ شک و تردید دارد. در راه شیعیان، موسیبنجعفر(علیهالسلام) را ملاقات میکنند و پاسخها را به ایشان میدهند. حضرت به سوالات و جوابها نگاهی میاندازد. چهرهاش شاد میگردد و برقی در چشمان مبارکشان هویدا میگردد. آنجاست که پدر بر علم و معرفت دخترش فاطمه معصومه(سلاماللهعلیها)، «فداها ابوها» بر زبان جاری می کند.
پلانها و نماها سریعتر میشود و به زنانی میرسی که فرزندان و همسران و برادران خود را راهی جبههها میکنند، سفری که میدانند ممکن است، بازگشتی نداشته باشد و هر لحظه باید به انتظار بنشیند که از آسمانی شدن عزیزانشان خبری را بشنوند امّا آنچه وجودشان را آرام و مطمئن میکند ایمان و باوری است که در رنگ وجود تمامی دختران و زنان آزاده و اهل ایمان در امتداد تاریخ است.
اکنون و در امتداد این باور، مقابل صحنی ایستاده ایم که ملجأ و پناهگاهی برای باور و امید تمامی مردان و زنان و اندیشمندان است.