اگر خانواده ای توانستند دختر خودشان را درست تربیت كنند، این دختر یك انسان بزرگ شد. ما در ایران هم داشتیم، در زمان خودمان هم داشتیم، در خارج از ایران هم داشتیم. در همین زمان ما، یك زن جوانِ شجاعِ عالمِ متفكّرِ هنرمندی به نام خانم «بنت الهدی» خواهر شهید صدر توانست تاریخی را تحت تأثیر خود قرار دهد، توانست در عراقِ مظلوم نقش ایفا كند؛ البته به شهادت هم رسید.
عظمت زنی مثل بنت الهدی، از هیچیك از مردان شجاع و بزرگ كمتر نیست. حركت او، حركتی زنانه بود؛ حركت آن مردان، حركتی مردانه است؛ اما هر دو حركت، حركت تكاملی و حاكی از عظمت شخصیت و درخشش جوهر و ذات انسان است. اینگونه زنهایی را باید تربیت كرد و پرورش داد.
من یک طلبه ام … تو یک طلبه ای … بیا یک طلبه مثل آرمان شویم …
من و تو هم یک طلبهایم با همه سختیهایی که فقط خودمون میدونیم گاهی خسته میشیم و گاهی رنجیده خاطر گاهی حرفها و نگاههای معنادار، آزرده خاطرتمان میکند…
به نظرم این را بشنویم …
از زبان یک طلبه که به تمام معنا طلبه بود و سرباز امام زمان عج … و تا آخر ایستاد …
او از عزیزترین داشتهاش یعنی از جانش گذشت …
❓من و تو چقدر حاضریم از داشتههایمان بگذریم … نمیگویم از جان گذر … ولی آیا حاضری از هر گونه آرایش و پوشش و رفتاری که تعریف شدهی اسلام نیست، برای هدفت و عنوانت که طلبگی و سربازی امام زمان عج است بگذری …
جوابی نخواهم داد و می خواهم تو، خودِ تو به آن بیندیشی
کدام یک هویت زن را همان گونه که هست تعریف می نماید:
فمینیست؟! زن زندگی آزادی؟! زن در باور الهی و دینی؟!
کدام حقیقت است و کدام سراب؟!
در دنیا حقوق زن گاهی اوقات با واژه فمینیسیت پیوند خورده؛ با نگاه دینی (دین به معنای واقعی کلمه) به تاریخ زندگی زنان مسلمان و زنان اهل ایمان، می توان هویت و حق واقعی زن را ادا خواهد کرد، آنچه تفکرات فمینیستی یا تفکر زن زندگی آزادی به دنبال آن هستند؛ سرابی بیش نیست …
خواهر خورشید امتداد بی انتها
آسمان محزون گشته و در حزن بنت موسیبنجعفر(سلاماللهعلیه) غمبار شده است.
صفحه صاف و آینهوارِ آسمان با ستارههای چشمک زن و پرفروغش صفحه تاریخ را مقابلت مجسّم میکند؛ گویی چشم دوخته ای به پرده سینما و وسعت تاریخ را از لنز دوربین نظاره میکنی. مادری را میبینی که با قدم های آهسته و پُرامید به رود نیل نزدیک می شود و میوه ی قلبش را به آب می سپارد. آنچه وجودش را آرامش میدهد، یقین و باورش به خداوند است که اگر جز این بود کدام مادر ثمره ی وجودش را این چنین رها میکند.
رودخانهی زمان سپری میشود و به حضرت آسیه(سلاماللهعلیها) میرسی. آن زمان که میخهای شکنجهی فرعون، جسمش را می آزُرد و آسیه به جای ناله و فریاد، خطاب به پروردگارش فرمود: خداوندا خانهای در بهشت نزد خودت برایم بنا کن. دوباره در جستجوی تعریفی از حقیقت وجود زن، زمان را دنبال میکنی و در گوشهای از زمانه حضرت مریم(سلاماللهعلیها) میبینی؛ بانویی که خداوند او را برگزید تا محلِّ یکی از بهترین فرستادگانش شود و تا جهان باقی است تمامی انسانها، فرستادهی خدا را با نام مادرش یعنی با نام یک زن میشناسند؛ (عیسیبن مریم).
صحنهها و نماها روی پردهی سینما یک به یک پیش میرود و به حضرت خدیجه(سلاماللهعلیها) میرسی. خدیجه را نظاره میکنی که با همه ثروت و مکنتِ خود، دلدادهی اخلاق و منش جوانی می شود و همهی آنچه را دارد در راه باور و ایمانش می دهد و خداوند هدیه دلدادگی اش را نور حضرت فاطمه(سلاماللهعلیها) قرار میدهد. فاطمهای که در دفاع از حریم ولایت، شبانه دست دو فرزندش امام حسن(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) را میگیرد و به خانهی انصار و مهاجرین میرود تا قلب ها و اندیشههای خفته شان را بیدار کند.
توقف میکنی و به یکباره صحنه عوض می شود و خود را میانهی صحرای داغ و سوزان کربلا میبینی و زینبی که راه مادر را در دفاع از ولایت پیش میگیرد و با تمام شجاعت و ابهّت در کاخ یزید خطابه میگوید.
از شام و کاخ یزید بیرون میآیی و رودخانهی زمان را باز سپری میکنی، جلوتر میروی و در کوچههای مدینه قرار میگیری. گروهی از شیعیان مقابل خانهای ایستادهاند و در انتظار کسی هستند. درب خانه باز میگردد و سخنانی بین اهل خانه و چند نفر از شیعیان ردّ و بدل میگردد و بعد درب خانه بسته میشود. از همهمهای که میان افراد پیچیده، معلوم است آنچه به طلب آن آمده بودند، نیافتهاند. مردان همچنان در حال صحبت با یکدیگر هستند که درب خانه دوباره باز می شود و مردی بیرون میآید و چیزی میگوید. یکی از شیعیان کاغذهایی را که به دست دارد به آن مرد میدهد و سپس به راه میافتند و از مقابل خانه پراکنده میشوند.
قرار بعدی برای گرفتن جوابِ سوالاتی که پرسیدهاند، فرداست. شب چهرهی سیاه و آرامشش را به روشنایی روز میسپارد و دوباره به همان کوچه میروی. درب خانه باز میشود و جوابها در دست شیعیان قرار میگیرد، هنوز حضرت موسیبنجعفر(علیهالسلام) به خانه نیامده است. همراه با جمعیت شیعیان راه میافتی و آنچه نظرت را جلب میکند چهرههایی است که کمی رنگ شک و تردید دارد. در راه شیعیان، موسیبنجعفر(علیهالسلام) را ملاقات میکنند و پاسخها را به ایشان میدهند. حضرت به سوالات و جوابها نگاهی میاندازد. چهرهاش شاد میگردد و برقی در چشمان مبارکشان هویدا میگردد. آنجاست که پدر بر علم و معرفت دخترش فاطمه معصومه(سلاماللهعلیها)، «فداها ابوها» بر زبان جاری می کند.
پلانها و نماها سریعتر میشود و به زنانی میرسی که فرزندان و همسران و برادران خود را راهی جبههها میکنند، سفری که میدانند ممکن است، بازگشتی نداشته باشد و هر لحظه باید به انتظار بنشیند که از آسمانی شدن عزیزانشان خبری را بشنوند امّا آنچه وجودشان را آرام و مطمئن میکند ایمان و باوری است که در رنگ وجود تمامی دختران و زنان آزاده و اهل ایمان در امتداد تاریخ است.
اکنون و در امتداد این باور، مقابل صحنی ایستاده ایم که ملجأ و پناهگاهی برای باور و امید تمامی مردان و زنان و اندیشمندان است.
برای زیبا شدن در نظر همسر و جامعه، زیر بار عملهای سنگین زیبایی میروی یادت باشد، کسی که تو را دوست داشته باشد و جامعهای که بخواهد برای تو ارزشگذاری کند تو را با همهی عیبهایت دوست دارد؛ با هر چهره و قیافه و اندامی که باشی … تو کالا نیستی !!! چرا مثل یک کالا به خود نگاه میکنی !!! هر کسی تو را بخواهد با همان شکلی که هستی باید بخواهد… اگر با سلیقه دیگران و جامعه پیش بروی هر روز باید زیر یک تیغ جراحی بروی و جسم و روان و روحت را بیازاری … تو به هیچ کس، ظاهر و هیکل خوب بدهکار نیستی …
تو همان شکلی که هستی زیبا و دوست داشتنی هستی…. چه کسی به تو یاد داده از ظاهرت بیزار باشی!؟ چه کسی به تو یاد داده فلان بینی یا گونه و لب زیباست؟! چه کسی تعیین میکند زیبایی چیست !؟؟؟ مافیای پزشکی، مافیای لوازم آرایش، رسانه و تبلیغات … و تو همه لحظات و زندگی و پولهایت را برای آنان هزینه میکنی … تو اگر اکنون چهره خودت را نپذیری و دست به تغییر بزنی هیچ گاه به رضایت نخواهی رسید چون دنیای تبلیغات، هر روز یک تعریف از زیبایی خواهد داشت …